كمي به فكر خودت باش، حال من خوب است
كه نبض توست نشان دوام زندگيم
برگشتم!ازحصاري كه دور خودم كشيده بودم بيرون آمدم، خوب يا بد گذشت و حالا به چيزي جز آنچه روبه رويم است فكر نمي كنم.
قصد ندارم اين پست را طولاني كنم. خصوصا كه با دست پراز شعر امده ام اما يك نكته است كه هر چه با خودم كلنجار آمدم كه حرفي نزنم نشد . شايد "تو"ي مخاطب بعد خواندن مطالب اين پست با خودت بگويي كه به من چه!؟ اما همين كه "آنان كه بايد"، منظور من را بفهمند برايم كافي ست .
گاهي كه وبلاگ بعضي دوستان را مي خوانم يا حرفهايشان را در نشست هاي دوستانه مي شنوم مبني بر اين كه در باره ي فضايل اخلاقي خودشان صحبت مي كنند و ادعاي معصوميت وپاكي مي كنند و ادعا مي كنند كه هيچوقتروابط شاعرانه و شعرشان را به مسائل كثيف نكشانده اند و همچنين در مقابل ديگران جبهه مي گيرند و از بقيه انتقاد مي كنندو توهين ميكنند در حالي كه مثلا من كه به شخصيت آنها كه -180 درجه با آنچه مي گويند يا ادعايشرا مي كنند تفاوت دارد - واقفم ، پيش رويشان هستم يا حداقل شنونده يا خواننده صحبتشان و هيچ شرمي هم نمي كنند واقعا كفرم در مي آيد .تا حالا براي اينكه حرمتي شكسته نشود يا حتي حاشيه اي به وجود نيايد حرفي نمي زدموبه روي خودم هم نمي آوردم اما ديگر نمي توانم اينهمه دروغ و دو رويي را از آدمها تحمل كنم.
اين درست است كه مسائل شخصي و خصوصي ديگران نه بمن و نه به هيچكس ديگر ارتباطي ندارد اما اگر بخواهدبه شعر يا روابط شاعرانه كشيده شود واقعاغير قابل تحمل است .
دوستان عزيز من ، كه وقتي خوتان ريگي به كفشتان هست درباره ديگران انتقاد مي كنيد، خواهشا قبل از همه چيزحداقل با خودتان صادق باشيد ، به گذشته تان نگاه كنيد و بدون اين كه منكر چيزي شويد يا به دورغ ادعاي معصوميت كنيد از رفتار ديگران انتقاد كنيد.
مطمئنا من "مرضيه فرماني "كه كفرم از اين همه دروغ در آمده و دارم از برخورد شما انتقاد مي كنم حداقل با خودم صادق هستم و جانماز آب نمي كشم و ادعاي بي جا هم ندارم .
اميدوارم اين دوستان كه با صراحت تمام درباره گذشته پاك خودشان صحبت ميكنند درحالي كه ديگران را زير سوال مي برند حداقا به مخاطبي هم فكر كنند كه آنقدر شعور واز آنها شناخت دارد كه با شنيدن اين حرفها كفرش در مي آيد .
باز هم تاكيد مي كنم اين انتقاد تا جايي كه به زندگي و روابط شخصي كسي مربوط شود وارد نيست اما وقتي به شعركشيده شود...
اگر اين پست به حاشيه رفت عذر خواهي ميكنم و شما را به نقد شعر وترانه ام با همه ي كم و كاستي هايشدعوت مي كنم.
نخواستي كه بفهمي چقدر دلتنگم
نخواستم كه بفهمم چقدر بي رحمي
تمام عمر كنار تو عاشقت بودم
به اين اميد بفهمي ...، ولي نمي فهمي
تمام حجم دلم جاي سيلي درد ست
چقدر زندگيم دستهاش سنگين است
چقدر حال من از تو خرابتر شده است
چقدر اين دنيا به من و تو بدبين است
چقدر جاي من و تو كنار هم خاليست
سكوت مي كني و هق هقم شكسته شده ست
نگاه مي كني و يخ زده ست دستانم
چقدر قلب من و تو از عشق خسته شده ست
بخندو بغض مرا هي فرو بده در خود
دوباره نقش مرا توي قصه بازي كن
دوباره قول بده اينكه مال من هستي
به اين دروغ دوباره مرا تو راضي كن
كسي نگفت كه من تا كجاي قصه پرم ؟
كسي نمي فهمد روزگار من اين است
ولي تو مي خندي و برام خنده ي تو
ميان اينهمه تلخي چقدر شيرين است
بخند وبغض مرا توي خنده پنهان كن
كه دلخوشم بكني توي هق هقم با درد
كه من بخاطر تو غصه را فروبخورم
وباز گريه شوم توي بغض فصلي سرد
نخواستي كه بفهمي ...، ولي چه فرقي داشت؟
صداي گريه ي من در اتاق مي پيچد
رسيده ايم دوباره به آخر قصه
صداي قهقهه های كلاغ مي پيچد
ترانه گفتنم يه اعتراضه...
بگو من تقاص چيو پس ميدم؟
كه حال دلم بي تو بدجور بده
دلم داره ديوونه مي شه ببين
دل من دلش رو به دريا زده
بگو من تقاص چيو پس ميدم ؟
كه روزام شبيه چش (م) تو سياس
دلم جاي پاي تو پا ميذاره
ولي خوب ميدونم که اين اشتباس
زمين لرزه افتاده تو زندگيم
تو پس لرزه هاي جنون مني
كلافه شدي از من وعشق من
مي دونم كه تشنه به خون مني
غروري نمونده برات بشكنم
تو از من گرفتي همه چيزمو
فقط سهمم از تو يه مشت شعره و
همين اشك كه پاي تو مي ريزمو...
بكش پاتو بيرون از اين زندگي
نمي خوام دوباره شكستم بدي
نميخوام كه اينبار عاشق بشم
نميخوام تو هي كار دستم بدي
بگو من تقاص چيو پس ميدم...؟